جدول جو
جدول جو

معنی گسن کرد - جستجوی لغت در جدول جو

گسن کرد
چوپان گوسفند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کَ دَ)
گسیل کردن. فرستادن و روانه کردن کسی بجایی:
چون گسی کردمت به دستک خویش
گنه خویش بر تو افکندم.
رودکی.
از آن دشت آواز دادش کسی
که جاماسب را کرد خسرو گسی.
دقیقی.
بدو گفت پرموده را بی سپاه
گسی کن بخوبی بدین بارگاه.
فردوسی.
دژم بود از آن دختر پارسا
گسی کردن از خانه پادشا.
فردوسی.
چو ویس دلبر آذین را گسی کرد
به درد و داغ دل مویه بسی کرد.
(ویس و رامین).
مدار او را به بوم ماه آباد
سوی مروش گسی کن با دل شاد.
(ویس و رامین).
پس آنگه دایه را با یک جگر تیر
گسی کرد از میان دشت نخجیر.
(ویس و رامین).
سر مه دگر هدیه ها با سپاه
گسی کرد و شد نزد ضحاک شاه.
اسدی.
گسی کرد دیگر سپه هرچه داشت
همه زنگیان را ز ره بازداشت.
اسدی.
گسیشان کن اکنون بنزد پدر
ابا نامه سود و زیان درسپر.
شمسی (یوسف و زلیخا).
گسی تان کنم با همه کام دل
همه رامش و ناز و آرام دل.
شمسی (یوسف و زلیخا).
ز درگاه خود شاه نیک اخترش
گسی کرد با خلعتی درخورش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نِ کُ)
شبستری. پهلوان داستانی است که به نام ’حسین کرد’ معروف شده است. او در آن داستان دست پروردۀ حسن بیدآبادی و مسیح دکمه بند تبریزی خوانده شده است. این داستان وقایعی در دورۀ صفوی رانشان میدهد و مکرراً در هند و ایران چاپ شده است
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
مخفف گسیل کردن: این بگفت و لشکر را گسل کرد. (اسکندرنامۀ نسخۀ خطی سعید نفیسی). رجوع به گسیل کردن شود
لغت نامه دهخدا
(سَ کَ دَ)
بار گرفتن و باردار شدن:
شنیدم که چل مادیان گشن کرد
یکی تخم برداشت از وی به درد.
فردوسی.
، با ماده نزدیک شدن: و سعادت وی (ستور) خوردن و خفتن و گشن کردن است. (کیمیای سعادت)
لغت نامه دهخدا
با ماده نزدیک شدن آمیزش کردن: و سعادت وی (ستور) خوردن و خفتن و گشن کردنست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گسی کردن
تصویر گسی کردن
فرستادن و روانه کردن کسی به جایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گسل کردن
تصویر گسل کردن
فرستادن: این گفت و لشکر را گسل کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گسل کردن
تصویر گسل کردن
((گُ سَ. کَ دَ))
فرستادن، روانه کردن
فرهنگ فارسی معین
خریدن یا فروختن محصول یا هر چیز دیگر به طور یک جا و کلی
فرهنگ گویش مازندرانی
گیاهی بدبو با برگهای درشت و پهن، بوگندو
فرهنگ گویش مازندرانی